پل ابی

تمرین

پل ابی

تمرین

برای تویی که نمیشناسمت

تو سروی من سپیدار بلندم
تو صیادی گرفتار کمندم
نه ازادم کنی تا اوج گیرم
نه طاقت  دل به این دامت ببندم

سرما

باران امانش را بریده بود..هی این پا واون پا میکرد
هوا کم کم داشت تاریک میشد
و سرما تا مغز استخوانش نفوذ کرده بود
حس میکرد  لرزی در تمامی تنش نفوذ کرده است
این بار از دور ماشینی که پیدا شد بی توجه به
خنده هایی که  گوشش را ازار می داد دست
 بلند کرد و سوار شد

رئیس


 رو صندلی جابجاشد وپرسید:گفتی مدرکت چیه؟
دختر در حالیکه دستی به موهای جلوی سرش می کشید گفت:
فکر میکنم قبلا دراینمورد تلفنی صحبت کردیم!
مرد فکری کرد و گفت:
مگه برا اون اگهی روزنامه نیومدید..؟
…! استخدام منشی
دختر با نگاه عاقل اندر سفیه گفت:
نه..
یعنی چرا
اخه دیروز خودتون بهم شماره دادین و تلفنی …
مرد وسط حرفش دوید  و با لبخند مرموزی گفت:
اوهوم..البته ..درسته…
وسرفه ای کرد.دستی به سرش کشید و گفت
وقت اداری هم که تموم شده!
حالا کجا بریم؟ تا صحبت کنیم؟