پل ابی

تمرین

پل ابی

تمرین

ما زیاران چشم یاری داشتیم


یه فال بردار..تروخدا یه فال بردار..باور کن راستشو بهت میگه
من خودم امروز یکیشو بازکردم..نوشته بود:یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور
..میخوای من بردارم.دستم خوبه قول میدم  اونی که ارزو میکنی باشه
همین جور دنبالم میومد و یه ریز حرف میزد..برگشتم وبهش گفتم:چرا به من گیر دادی خوب بگواین دختر خانوم برداره..
لبخندی زد..اما غم تو صورتش هنوز محونشده بود
گفت:این حالا حالاها کار داره..اما توچشات میگه  گمشده داری
راستش حرفش هردومونوبخنده انداخت..درسا  گفت:   راس میگه خوب من
هر کی رو اراده کنم...میدونی که..بسکه  زیبام
پسره یه چشمک به من زد وگفت:حالا شما یکی بردار..اصلا پولشونده باشه مهمون من
این حرفش خیلی بهم برخورد و گفتم:اصلا کلشو میخرم یه جا..چند؟
پسره اخماشوتو همکشید و گفت: نه ابجی بیخیال.. وراشو کشید که بره
دنبالش رفتموگفتم:باشه حالا چرا ناراحت میشی..یه دونه شو بر میدارم
اگه خوب بود دو تومن ااگه بد بود
نذاشت حرفم تموم شه گفت:اگه بد بود پولشونده

و یه فال ازبین اونهمه پاکت بیرون کشیدوبهم داد
بازش کردم  تا چشم به نوشته افتاد..از کیفمویه دوتومنی در اوردم و بهش دادم
پسره گفت:دیدی گفتم که دستم خوبه..حالا هی درسا  اصرار میکرد و من
هم چیزی نمیگفتم:  ما زیاران .............

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد