تو حرف بزنی
گوشهایم را به چشمانم قلاب میکنم
قول میدهم اما نه مردانه
تا در کنار چشمه که پر از اب غربت است
گریه نکنم
تا عشق را بدوم
درسکوت
در انتظار
سکوتی که در پرواز کلاغها
تمامی اسمان را پر میکند
و من تنها در ابشار طلایی
حرفهایت
نوشته هایت
دو رشته ترسیم میکنم
فردا خورشید که طلوع کند...
-------------------
اواز میخوانی
در برودت حنجره ای!
و شعله می کشی
دنبالش می دوی
در سایه روشن کلمات
شب را کبود می کنی
ذره ذره
از ابریشم نقره ای
او اواره ی دیر پای این شیشه است
صدای اوار شدنت
باز هم در دارد
تا صبحگاه دیگر قاصدک.......