دودی که
به هوا بلند میشود
بوی چشمانت را با انگور در حلقم میریزد
تا تاک شوم
و
بشکنم
وبر
گذر رودی
بیفتم تا
بپیچد باد در شاخهایم
وایینه ی رود
راهیست که سبز نمیشود از
گرد و غبارپاهایت
که
دستهارا درسرما
از خورشید
شلاق می کشد
وهر
ضر به ای
اسمان را ابری می کند
سرفه میکند هوا
از دودی که معبر میشود
و معلق میزند در دو سوی هراسان