نگاش کردم.
نمیتونستم چش ازش بردارم.
بد جوری وابسته اش بودم!!!!!!
یک عمر با هم شب و روزو سر کرده بودیم
نظم زندگیم به نبضش وابسته بود
خوش تراش بود.
لنگه شو تا حالا ندیده بودم.
یه کم زیر خاکی می زد!
اما تو بمیری ازین امروزیا بهتر بود
سعید که تا اون موقع ساکت بود و گوش می داد
سکوتو شکست و گفت:
بالاخره که چی؟
میخوای همیشه از دنیا عقب بمونی.اون عمرشوکرده
داداش امروزیش بهتره.ازش دل بکن
شهاب در حالیکه به ساعتهای نونگاه میکرد گفت:
قربونت حداقل یه کم شبیهش باشه