پل ابی

تمرین

پل ابی

تمرین

قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار اید


چاقو روگذاشت زیر گلوم.
فشارشو که بیشتر کرد اشدموگفته بودم
چشاموبستم ونفسمو تو سینه حبس کردم..
منتظر بودم که بکشه و خلاص
..نامرد فقط فشار میدادچاقورو…
زود باش بگوبگوکه پولارو  کجا میذاری؟
با دستم بهش اشاره کردم اونو برداره تا بتونم حرف بزنم
بیخیال بود.یه هویی دیدم علی داره صدام میکنه.نامرد تا فهمید کسی
پیدا شده .جیم شد
داد زدم ای بگیرینش!
ویه نفس راحتی که کشیدم..

وگفتم :
علی قربونت  خوب شد اومدی

که علی داد زد جون من مصطفی شام کم بخور اینقد منو بد خواب نکن.
بابا از سر شب یه بند پرت و پلا میگی.خفه شو بذار بخوابیم دیگه!!!!!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد