پل ابی

تمرین

پل ابی

تمرین

بعد بیست سال

   - باورکن میخوام بیام خواستگاریت
 
.و صدای خنده هایی که در فضای باغ گم شد!)
دستی روی اینه کشید و بعد.
چینهای روی پیشانیش را که  از تواینه  تماشا کرد
دلش هزار چین دیگری برداشت
روی مبل نشست ؛ساعتش را نگاه کرد.۵/۸شب.
چرتی زد وبعد
اومد کنار پنجره!
و بازخیابان را انتظار کشید .نگاهی به ساعتش انداخت
هشت و نیم شب!
اندیشید حتما امده! من نبوده ام!

من در ایینه ی چشمانت

شباهتی عجیب دارد این چشمان تو
دنباله ی ماه را که بگیرم
به عکسی میرسم
که صدبار شکسته ای!

کلیه ی عمه ی من


-ببین بهت گفته باشم!!!
هرکی بجز عمه فخری .
بچاره عموم چیزی نگفت.
هرچه فامیل اصرار کردند  که بابا  ازمایشات فقط رو همین عمه فخری نتیجه داده.
.شوخی که نیست عمل پیوندکلیه است
زن عمو مه لقا گفت :نه که نه.حتی بمیرم.
وقتی علت رو پرسیدند:
در کمال ناباوری گفت:اون چشش چپه!!!!!