پل ابی

تمرین

پل ابی

تمرین

سرزمین قلبت


می گشایم بال را
افسوس !
جایی برای پرواز نیست
یک دل
و 

 اینهمه کوچک!

برای بیخیالیهایت


میدانم
روزی چون پوست درخت
که بر صورت مادربزگ نشست
من نیز
در اینه صورتم را صاف میکنم
ولی تو حتی
به دستهایی که پر از اسمان است
فکر نمیکنی
و بی تفاوت
قدم میزنی درپنجره  ای که
تورا قاب گرفته است
و من در مردمک دریا
ابهارا شور میکنم
تا این شوربختی
دامنم را رها کند
و تو با شیرینی یک
لبخند این کشتی به گل  مانده را
نجات دهی

ازدواج

زنگ زد که میخواد با پسر داییش عروسی کنه
بدون اطلاع باباش.
با این عقل ناقصم کلی دست وپامو گم کردم
بهش گفتم: با بابات مشورت کنی بد نمیشه.
و ماجرای الهام رو یاد اوری کردم.
اولش که نمیخواست.اما وقتی اسم الهام رو اوردم
به تته پته افتاد وگفت: باشه
دوهفته بعد اس ام اس داد که میدونی...جون دیگه منصرف شدم
اما علتشو نگفت.
هرچی بوده باباش قانعش کرده بود.