پل ابی

تمرین

پل ابی

تمرین

شب قدر

می دوم تا خاک...
تا محراب..
تا الاله ها...
تا همان ..
شق القمر در خاک را

از شب هراس دارم ودروغ


خورشید می وزد
بر انگشتان مه گرفته ام
واین کهنه اوراق می رقصد
بر نام لیلی


وتو زاربزن
بر ستاره ای که می سوزد بی غروب
درهماغوشی کلمات
واین مثنوی ننوشته
در اتش  شعله  کشد
از رنگ دروغ
من اما هنوز
چشمانم را میدوزم به افق
اسمان را بگو
اندکی دیرتر
چادر به سر کشد
هنوز با خورشید محرمم

حتی ........

نمیخواهم ببینم


عصاروجمع کرد ووارد فروشگاه شد
مستقیم به طرف صندوق رفت
--اقا دیروز موقع خرید کردن اشتباهی بهتون سه تا چک
پول دویست تومنی دادم..
در واقع سیصد تومن باید بهم برگردونید!

مسئول صندوق با تعجب نگاهی بهش انداخت وگفت:
متاسفانه من یادم نیست.واینکار غیر ممکنه

.اخه تو روز کلی چک پولم یگیریم با اینهمه مشتری
چطوری میتونم شمارو بیاد بیارم
مرد در حالیکه عینکش رو جابجا میکرد گفت:
با یه خانوم مشغول حرف زدن بودید.
چشم عسلی بود بنظرم ویه خرده
لهجه ی شیرازی داشت!
مسئول صندوق نگاهی بهش انداخت وگفت:
شما که چشمتون نمیدید.!
یادمه دیروز بخاطر شما مجبور شدم از پشت صندوق
بلند شم ووسایلتونوتا دم در ماشین اژانس ببرم